پسر کوچولو کنار د ر حیاط ایستاد ه و با چشم های معصومش که آماد ه گریه بود ، به ماد رش نگاه می کرد ؛ نگاهش طوری بود که گویا به ماد ر التماس می کرد ، اجازه د هد امروز را د ر خانه بماند و به مد رسه نرود . ماد ر هم با اخم او را به سمت د ر خروجی راهنمایی می کرد و می گفت اگر می خواهد د یر به کلاس نرسد ، همین الان باید از د ر خارج شود .
پد ربزرگ محکم د ست های پسرک را گرفت و با لبخند ی مهربان او را به سمت د ر برد ؛ د ست های بزرگ و مهربان پد ربزرگ چنان حسی د ر پسر کوچولو ایجاد می کرد که گویی د یگر هیچ مشکلی د ر د نیا نمی توانست او را آزار د هد .
پسرک د یگر نمی توانست کاری کند و ناچار بود از خانه خارج شود . تا آن لحظه هم خیلی سعی کرد ه بود کسی اشک هایش را نبیند ولی وقتی پایش را بیرون گذاشت، قطره های اشک لباسش را خیس کرد و حسابی حال او را تغییر د اد . د ر تمام طول راه با موهایش بازی کرد و سنگ های وسط جاد ه را محکم به اطراف اند اخت. عصبانی بود و حس می کرد ماد رش اصلا او را د وست ند ارد . چرا باید به مد رسه می رفت؟ وقتی خود ش می توانست بخواند و بنویسد ، چه د لیلی د اشت از کس د یگری کمک بگیرد ؟ از همه بد تر این که وقتی پد ربزرگش همه چیز را می د انست، چرا باید برای یاد گرفتن موضوعات جد ید به مدرسه می رفت؟
خواهرش که د و سال از او بزرگ تر بود ، همیشه می گفت برای این که بتواند بخواند ، بنویسد و اعد اد را با هم جمع کند لازم است به مد رسه برود ؛ اما پسر کوچولو که همه این کارها را بلد بود
|
||||||||||||
|
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد ان آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام وهم یادت بخیر
یاد درس آب وبابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن